خلیج عربی، دریای سرخ است نه دریای پارس

این روزها اگر جستجوگر راستی باشید به سادگی به معتبرترین منابع در هر علمی دسترسی پیدا می‌کنید. مثلاً می‌خواهید بدانید خلیج عربی کجاست؟ در گوگل (منبع دم دستی عام) اگر جستجو کنید می‌بینید که ویکیپدیای عربی، در مقالۀ مفصلی، الخلیج العربی را با جعل آشکار اسناد و نقشه‌های تاریخی به جای خلیج پارس نشانده است.
کمی حوصله می‌خواهد که به منابع جغرافیایی اصیل مثلاً جغرافیای بطلمیوس (https://archive.org/details/claudius-ptolemy-the-geography_202105/page/136/mode/1up) (نگارش 168 میلادی، ص 137) مراجعه کنید و بینید که بطلمیوس مشهور جهانیان به شما می‌گوید :
«خلیج پارسی در شمال شرق صحرای عربستان واقع است و خلیج عربی (دریای سرخ) در غرب آن.». (Claudius Ptolemy The Geography, p 137 (https://archive.org/details/claudius-ptolemy-the-geography_202105/page/137/mode/1up))

و باز اگر به منابع پیشتر از بطلمیوس مراجعه کنید مثلاً به جغرافیای استرابو (نگارش 24 میلادی) خواهید دید که نام خلیج عربی به زبان یونانی (Αραβιοϛ κόλπϛ) برای دریای سرخ فراوان آمده است. آری! خلیج عربی همان دریای سرخ (بحر الاحمر) است که میان صحرای عربستان و آفریقا واقع است و در واقع مرز میان دو قاره آسیا و آفریقاست (استرابو، ج1 ص 129 ) (https://archive.org/details/Strabo08Geography17AndIndex/Strabo%2001%20Geography%201-2/page/128/mode/2up). استرابوی یونانی این خلیج را در سراسر کتاب حجیمش همواره خلیج عربی نامیده است.

باز اگر به منابع قرنهای پیشتر از استرابو بروید، هرُدوت مورخ مشهور یونانی (قرن چهار پیش از میلاد) را می‌یابید که در کتاب تاریخ مشهورش همه جا خلیج عربی را در نزدیک مصر و رود نیل آورده است؛ از جمله این مورد:
«دیگری از ایران شروع می‌شود و ایران، آشور و عربستان را در بر می‌گیرد و به خلیج عربی - که داریوش از طریق کانالی آن را به رود نیل متصل کرد - پایان می‌یابد...» (هرُدوت *ج 1/، 301-302). (https://ia802906.us.archive.org/19/items/historyofherodothero/historyofherodothero.pdf)

اینکه چرا این روزها کسانی دست به این جعلهای بزرگ می‌زنند و در تلاشند تا نام جغرافیایی هزاران ساله را بی‌باکانه تغییر دهند پیامد برآمدن قدرت اقتصادی و نفوذ در رسانه‌های جهان است و از آنسو انزوای جهانی ایران. هرچه دولت مرکزی ایران ضعیف‌تر و منزوی‌تر شود این دست‌اندازیها هم شدیدتر خواهد شد.

پ.ن. تنها در سه جلد اول (از هشت جلد) کتاب جغرافیای استرابو 41 بار نام خلیج عربی Αραβιοϛ κόλπϛ برای دریای سرخ (بحر الاحمر) آمده است:

Arabian Gulf, the (Red Sea), Vol i. 47, 50, 55, 56, 60, 62, 67, 75, 79, 87, 123, 129, 130, 149, 152, 178, 183, 196, 200, 458; Vol ii. 210; Vol iii. 74, 88, 176, 185, 189, 191, 194-208, 210, 217, 224, 226, 235, 241, 243, 244, 260, 270, 271, 291.

#کاروندپارسی
#محمودفتوحی

@karvandparsi

ممنوعیت آتش شب نوروز (چهارشنبه سوری) توسط خلفای بنی عباس

در تاریخ هزار و چهارصد سالۀ ایران پس از اسلام، خلفای مسلمان در بغداد و قاهره، با جشنهای ایرانی از در مخالفت درآمدند و مردم را دچار منع و زجرهای بسیار کردند؛ اما آیینهای نوروزی هیچگاه از تب و تاب نیفتاد و در شرایط دشوار همچنان پای بر جای و پر رونق ماند. در برخی از گزارشهای تاریخی چنین آمده است:


ممنوعیت آتش شب نوروز در بغداد (سال ۲۸۲ -۲۸۴ هجری)
طبری در رخدادهای سال ۲۸۲ هجری می‌نویسد:
"فرمان نوروزی معتضدی: و در این سال [ 282 ق خلیفه المعتضد] مردمان [بغداد] را از کارهایی که در نوروز عجم انجام می‌دادند یعنی آب‌پاشی و افروختن آتش و مانند آن منع کرد".
(تاريخ الطبري - سنه اثنتين وثمانين ومائتين. ج ۱۰ ص ۳۹ (https://al-maktaba.org/book/9783/5709)).
--------
بار دیگر طبری در رویدادهای سال ۲۸۴ قمری زمان معتضد بالله می‌گوید:
"روز چهارشنبه ... در بازارها و کویهای شهر بغداد جار زدند در نهیِ افروختن آتشِ شبِ نوروز و منع آب‌پاشیِ روز نوروز. و روز پنج‌شنبه نیز همین جار را زدند. و روز جمعه بر جانبِ شرقی مدینة السلام، بر درِ سعیدبن یسکین، رئیس پاسبانان، ندا دادند که امیرالمومنین برای مردم افروختن آتش و آب‌پاشی را آزاد کرده‌ است. عامه مردمان آتش بیفروختند و آب‌پاشی کردند چندان‌که بیرون از اندازه شد و آب بر پاسبانان پاشیدند."
(تاریخ طبری، ج ۱۰ ص ۵۳) (https://al-maktaba.org/book/9783/5723#p3)


ممنوعیت آتش شب نوروز و آب‌پاشی در مصر قرن چهارم

ابن زولاق می‌گوید: در این سال یعنی سال 363 هحری، المعزُّ لدین الله [خلیفۀ مصر] افروختن آتش شبِ نوروز در کوچه‌ها و پاشیدن آب در روز نوروز را ممنوع کرد.

و نیز گفت: «در سال 364 هجری، در روز نوروز آب‌بازی نوروزی و آتش افروزی بسیار گشت و بازاریان چرخ می‌زدند؛ و فیل ساختند و با اسباب بازیهای خود به سوی قاهره بیرون آمدند. سه روز تمام بازی کردند و تزئینات و جواهرات را در بازارها به نمایش گذاشتند، سپس المعز لدین الله دستور داد که آشکارا جار زنند تا مردم آتش نیفروزند و آب نپاشند. گروهی را گرفتند و زندانی کردند؛ گروهی را گرفتند و بر پشتِ شتران [در شهر] گردانند.
(المقريزي، کتاب المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والآثار، ج 2 ص 443 (https://shamela.ws/book/11566/900)).

آیین نوروز چنان بود که در شامگاه آخرین روز سال آتش نوروز به پا می کردند و بامدادان روز بعد با آب‌پاشی به پیشواز نوروز می رفتند:
شاعر عرب گوید:

ولمّا أتَى النَوروزُ يا غايةَ المُنى
وأنت على الإعراض والهَجر والصَدِّ

بعثتُ بنار الشوقِ ليلاً إلى الحَشَى
فنورزتُ صُبحاً بالدمُوعِ علىِ الخَدِّ

ای نهایت آرزوهای من! آنگاه که نوروز درآمد
تو بر شیوۀ روگردانی و هجرت و منع بودی.

آتش شوق را شبانه در درون برافروختم
بامدادان با اشکِ بر گونه، به نوروز برآمدم.
(مقریزی، الخطط، 2/ 443 (https://shamela.ws/book/11566/902#p1))

#کاروندپارسی
#محمودفتوحی

@karvandparsi

نوروز در تفاسیر قرآن

بسیاری از مفسران بزرگ قرآن نوشته‌اند که «یوم الزینة» در داستان موسی (ع) جشن نوروز (به عربی ألنیروز) بوده است.موسی آنگاه که خواست معجزۀ خود را بر ساحران آشکار کند: ﴿ قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى ﴾ [ طه: 59]. «گفت هنگام نامزد کرده مرا با شما "روز آرایش" است* آن گه که مردمان با هم آیند چاشتگاه.» (ترجمه از کشف الاسرار).

در توضیحاتِ مفسران قرآن، یوم الزینه، روز آراستن و تزئیین بوده، مردمان پیش از ظهر در یکجا جمع می‌شده‌اند؛ سالی یک بار رخ می‌داده (عید)، و بازار همگانی هم برگزار می‌شده است. مفسران چنین صفاتی را در سه روز شناخته شده و مشهور می‌دیده‌اند: جشن نوروز ایرانیان، عاشوراء (جشن نجات موسی و هلاک فرعون)، و روز سبت یهودیان.

(برای دیدن متن تفسیر روی واژۀ آبی النیروز در هر تفسیر کلیک کنید)

1) تفسیر مقاتل بن سلیمان (ف 150 ق)
مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ يعني يوم عيد لهم في كل سنة يوم واحد وهو يوم النيروز (https://shamela.ws/book/23614/933#p4) ...

2) تفسير بحر العلوم، السمرقندي (ف 375 ق)
{مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ ٱلزّينَةِ } يعني: يوم عيد لهم وهو يوم النيروز (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=2&tTafsirNo=11&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1)...

3) تفسير الكشف والبيان، الثعلبي (ف 427 ق)
{ قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ ٱلزِّينَةِ } وروى جعفر عن سعيد قال: يوم سوق لهم، وقيل: هو يوم النيروز.

(https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=2&tTafsirNo=75&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1)4) تفسير معالم التنزيل، البغوي (ف 516 ق)
{موعدكم يوم الزينة} قال مجاهد، وقتادة ، ومقاتل ، والسدي : كان يوم عيد لهم ، يتزينون فيه ، ويجتمعون في كل سنة . وقيل: هو يوم النيروز (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=2&tTafsirNo=13&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1)...


5) کشف الاسرار، میبدی (نگارش 520 ق)
الله گفت موعدکم یوم الزینة این روز زینت روز عید ایشان بود و گفته اند روز نوروز موافق روز عاشورا (https://ganjoor.net/search?s=%DB%8C%D9%88%D9%85+%D8%A7%D9%84%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%A9&es=1&author=60&cat=0) ...

6) تفسير الكشاف، الزمخشري (ف 538 ق)
وقيل في يوم الزينة يوم عاشوراء، و يوم النّيروز، (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=1&tTafsirNo=2&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1) ويوم عيد كان لهم في كل عام، ويوم كانوا يتخذون فيه سوقاً ويتزينون ذلك اليوم.

7) زاد المسير في علم التفسير، ابن الجوزي (ف 597 ق)
{ قال موعدكم يومُ الزينة } ... وفي هذا اليوم أربعة أقوال: ... أحدها: يوم عيد لهم،... والثاني: يوم عاشوراء، رواه سعيد بن جبير عن ابن عباس. والثالث: يوم النيروز (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=2&tTafsirNo=15&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1)، ووافق ذلك يوم السبت أول يوم من السنة، رواه الضحاك عن ابن عباس.

8) مفاتیح الغیب یا تفسير كبير امام فخر رازي (ف 606 ق)،
قال مقاتل: يوم النيروز (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=1&tTafsirNo=4&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1) ...

9) تفسير الجامع لاحكام القرآن/ القرطبي (ف 671 قـ)
{ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ ٱلزِّينَةِ }. واختلف في يوم الزينة، فقيل هو يوم عيد كان لهم يتزيَّنون ويجتمعون فيه قاله قتادة والسدي وغيرهما. وقال ابن عباس وسعيد بن جبير: كان يوم عاشوراء. وقال سعيد بن المسيّب: يوم سوق كان لهم يتزيَّنون فيها وقاله قتادة أيضاً. وقال الضحاك: يوم السبت. وقيل: يوم النيروز (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=0&tTafsirNo=5&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&Page=2&Size=1&LanguageId=1) ذكره الثعلبي.

10) لباب التأويل في معاني التنزيل،الخازن (ف 725ق)
{ موعدكم يوم الزينة } قيل كان يوم عيد لهم يتزينون فيه ويجتمعون في كل سنة وقيل هو يوم النيروز

(https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=0&tTafsirNo=18&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1)11) تفسير ابن كثير (ف 774 ق)
{قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ ٱلزِّينَةِ} وهو يوم عيدهم ونيروزهم (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=1&tTafsirNo=7&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1) وتفرغهم من أعمالهم واجتماعهم جميعهم.

12) تفسير القرآن، الفيروز آبادي (ف 817 ق)
{مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ ٱلزِّينَةِ } وهو يوم السوق ويقال يوم العيد ويقال يوم النيروز


(https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=2&tTafsirNo=10&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1)13) إرشاد العقل السليم إلى مزايا الكتاب الكريم، ابو السعود (ف 951 ق)
وقيل: يومُ الزينة يومُ عاشوراءَ أو يومُ النَّيْروز (https://www.altafsir.com/Tafasir.asp?tMadhNo=2&tTafsirNo=28&tSoraNo=20&tAyahNo=59&tDisplay=yes&UserProfile=0&LanguageId=1) أو يومُ عيد كان لهم في كل عام


ممکن است بگویند که آوردن نوروز در تفسیر یوم الزینه کار شیعیان یا شعوبیان متمایل به ایران است. اما قضیه بر عکس است. همۀ تفاسیری که در بالا آمده متعلق به اهل سنت است. به چند تفسیر مشهور شیعی مراجعه کردم، هیچکدام در ذیل «یومُ الزینة» اشارتی به نوروز نکرده‌اند. از جمله این تفسیرها:
تفسیر علی بن ابراهیم قمی (قرن چهارم)
التبیان توسی (ف 460ق)
تفسیر مجمع البیان طبرسی، (ف 548 ق)
المیزان طباطبایی (ف 1401 ق)
تفسیر الصافی، فیض کاشانی (ف 1090 ق)
تفسیر ملاصدرا (ف 1050 ق)
تفسیر بحرانی (ف 1107 ق)


#کاروندپارسی
@karvandparsi
.

دانشکدۀ ادبیات وارث زیبایی‌شناسی بازگشت قاجاری

دانشکدۀ ادبیات وارث زیبایی‌شناسی بازگشت قاجاری

ادیبان برجستۀ قرن حاضر در ایران- به جز چند نفری - متفقاً ادبیات روزگار صفویه را عصر انحطاط ادبی می‌دانند و شعر این دوره را با عنوان «سبک هندی» شعری ضعیف و «سست و بی‌شیرازه» و دارای «فكرهای سست و تخیل‌های عجیب» و مبتذل شمرده‌اند. آنها جملگی برآنند که از مرگ جامی (ف 898 ق) به این سو شعر فارسی دچار انحطاط بوده است. در لغتنامۀ دهخدا که مرجع همگانیِ فارسی زبانان است ذیلِ جامی می‌خوانیم: «دستگاه شعر و شاعری به اسلوب اساتید قدیم خراسان و فارس و عراق با مرگ جامی برچیده شد و تا قرن سیزدهم ستارۀ درخشانی كه از قدر اول شمرده شود در افق ادب پارسی طلوع نكرد». این باور هشتاد سال است بر نهادهای آموزشی و علمی ادبیات فارسی و علوم انسانی ایران چیره شده است.

اما واقعیت تاریخی، خلاف این باور عمومی را نشان می‌دهد. سه قرن موسوم به انحطاط از ادوار قابل توجه در حیات سیاسی و فرهنگی ایران است. عصری که زبان و ادب فارسی به سوی شرق و غرب گسترش یافت و فارسیِ دری به زبان فرهنگی و دیوانی دربارهای دهلی و استانبول یعنی پایتخت دو امپراطوری بزرگ هند و عثمانی بدل شد؛ شعر و ادبیات به عرصه‌های زندگی مردم عادی راه یافت؛ سطح سواد عمومی بالا رفت. آثار پیشینان بازنویسی و حتی بازخوانی شد. تاریخ نگاری، شرح و تفسیرهای ادبی، تذکره‌نویسی، لغتنامه‌نویسی، دستور زبان، نقد الشعر و دیگر دانش‌ها گسترش یافت. تا آنجا که می‌توان ادعا کرد بخش عمدۀ دانش و نگرش امروزی ما دربارۀ تاریخ ادبیات، زبان فارسی، فرهنگ و تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران متأثر از منابع عصر صفوی است.

اکنون باید پرسید که این نگاه منفی به ادبیات عصر صفوی از کجا برآمد؟ چگونه به نگرش مسلط بر تحقیقات ایران‌شناسی بدل شد؟ سنجۀ قضاوت ادیبان و مورخان پس از مشروطه در بارۀ عصر صفوی چه بود؟ آنها با کدام معیارهای ادبی و هنری، سه قرن تازه‌جویی و جنجال در ادبیات فارسی را یکسره ابتذال و انحطاط شمردند؟ این مقاله در پی پاسخ به این پرسش‌هاست و ریشه‎ها و علل مخالفت با ادبیات عصر صفوی و نیز اشخاص مؤثر در شکل دادن به این قضاوت را بررسی می‌کند.


دانشکدۀ ادبیات وارث زیبایی‌شناسی بازگشت قاجاری.. 573
دکتر محمود فتوحی رودمعجنی. 573
دانشگاه فردوسی مشهد 573
1. طرح مسئله. 573
2. بهار، سرسخت‌ترین مخالف ادب عصر صفوی.. 574
2-1. بازگشتیانِ همفکر بهار. 575
2-2. ‌نقد فنی اعتراضات بهار و بازگشتیان. 576
3. خاستگاه انگارۀ انحطاط. 579
4. اصول فکری بازگشتیان. 581
4-1. اصل اول: هنر والا، زادۀ ثروت است.. 581
4-2. اصل دوم: برتری ذوق سلطنتی و طبقۀ حاکمه. 581
4-3. اصل سوم: شعر، باید حاوی حکمت و موعظه باشد 583
4-4. اصل چهارم: فصاحت، اساس زیبایی در شعر است. 583
4-5. اصل پنجم: بازگشت به گذشته بهتر است. 583
5. ترویج نظریۀ بازگشت در دانشکدۀ ادبیات.. 584
6. عوامل طرد ادبیات عصر صفوی از دانشکدۀ ادبیات.. 586
6-1. نبود ارزشهای ملی‌گرا و اجتماعی در شعر سبک هندی.. 586
6-2. عدم دسترسی ادیبان به منابع اصیل عصر صفوی.. 586
6-3. عدم انس ادیبان با شعر عصر صفوی.. 587
7. پیامدهای بازگشت‌گرایی در مطالعات ادبی و فرهنگی معاصر. 587
7-1. حذف پرتنوع‌ترین ادوار فرهنگی اجتماعی از حافظۀ ایرانیان. 587
7-2. توقف نقد و محاکمات ادبی. 588
7-3. واپس‌گرایی مطالعات شعرشناسی و بلاغت.. 588
7-4. حذف ادبیات مردمی، فرهنگ عامه و مردم شناسی از مطالعات ادبی. 589
7-5. جدایی از واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی معاصر. 590
فرجام سخن. 590
منابع. 592

ادامه نوشته

براهنی و انفعال در عشق

براهنی گرچه در سیاست و نقد ستیهنده بود و زبانی گزنده داشت اما در عشق و نگارش تجربۀ عشقی، منفعل و بی اراده و اثرپذیر است. منِ شاعرانه‌اش در تغزل با معشوق، برگ کاهی است در مصاف تندباد. این وادادگی و انفعال را بیش از هر چیز با فعل سببی برای متکلم وحده (من) می‌بینیم. دلبستگی فراوانش به کاربرد فعل سببی حاکی از مدهوشی او در برابر معشوق زیباست؛ کاربردهای نامأنوس فعل سببی او، بیش از دیگر تکنیک زبانی وی توجه خوانندگان و منتقدانش را به خود جلب کرده است. این سطور را بخوانید:

▫️یادگارم کن به دیوارهای هیچ و بنویسانم
▫️حالا نگو که شهر مرا آفتاب می‌رواند/ یک زن نمی‌رواند/ مرا به او بخواهانید / شخصا مرا نمی‌خواهد
▫️می‌آورانی‌ام در پیش خویش / و بعد از خویش می‌روانی‌ام/ دیگر چه چیز برایم مانده به جز این که می‌دوانی‌ام، می‌آورانی‌ام و می‌روانی‌ام ؟
(شکستن در چهارده قطعۀ نو برای رؤیا و عروسی و مرگ؛ آذر 1372)

▫️من را بیاوران/ من را بخوابان
▫️بی دغدغه مرا بمیران / این جا / همین جا
▫️من اهل هند رفتن و این حرف ها نیستم تو هند را بیاوران این جا همین جا

▫️حالا من می‌تراوم دستی مرا به سوی هیچ چیز می‌تراواند
▫️او کیست ؟ / آن کسی که مرا می‌گویاند ؟
▫️ای آوراننده ! ای آورانندگی من را / دیگر نیاوران

پسوند«اندن/ انیدن» برای بیان نقش یک فاعل بیرونی در ایجاد حالتی یا رخدادی در فعل فارسی به کار می‌رود. در جملۀ "بچه خوابید" خوابیدن حالتی است که در وجود فاعل رخ می‌دهد؛ اما در جملۀ "مادر بچه را خواباند" یک عامل دیگر از بیرون سبب انجام فعل در بچه می‌شود. این ساخت را "فعل سببی" یا "فعل واداری" می‌گویند یعنی فاعل دیگری، فاعل را به انجام فعل وا می‌دارد.
براهنی این ساخت سببی را بسیار به کار بسته و با آن معناهایی از زبان را گزارش می‌کند که گاه برای بیان آن معنا لازم است یک جمله بنویسیم. می‌گوید:
مرا به او بخواهانید / شخصا مرا نمی‌خواهد
به جای "بخواهانید" باید بگوید «او را وادار کنید که مرا بخواهد». شکل "بخواهانید" در زبان شعر دو نقش ایفا می‌کند: یکی غریبه‌سازی زبان، که باعث غافلگیر شدن و جلب توجه خواننده به زبان می‌شود و دیگری ایجاز یا فشرده‌نویسی.

برخی از این کاربردهای زبانی، افزون بر آشنایی زدایی، معنا و تجربۀ تازه‌ای در زبان کشف می‌کنند؛ انگار جای چنین مفهومی در زبان فارسی خالی بوده است. مثلاً فعل ببوسانم در این سطر «به گردن خود ببوسانم»، این معنا را به ذهن می‌آورد که "گردنت را بگذار روی لبهایم و مرا وادارکن تا ببوسمش". به قول حافظ "سببی ساز " تا گردنت را ببوسم. این درخواست عاشق از معشوق بدیع است و ضمناً ایهام هم می‌سازد از دو معنای بوسیدن شاعر یا بوسیده شدن شاعر.
نکتۀ مهم در این ساختواژه این است که شاعر با کاربست فعل سببی، وضعیت انفعال و پذیرشگری خود را آسانتر بیان می‌کند؛ حالت انفعال و کاهش نیروی فاعلیت با وضعیت عاشق تناسب دارد. عاشق دلدادۀ دلباخته، منفعل و بی‌اراده است. عشق اراده و نیروی او را از کار انداخته است. اگر می‌گفت "بیا تا گردنت را ببوسم" در وضعیت یک فاعل قادر دارای اراده سخن گفته بود؛ اما این که می‌گوید «به گردنِ خود ببوسانم» بیان حال دلداده‌ای است در مقام انفعال و درماندگی؛ انگار می‌گوید تو بیا و گردنت را بر لبان من بمال تا بوسه بشود. یا این که من چنان از خویش رفته‌ام که توان بوسیدن ندارم مرا وادار کن به بوسیدن.
چنین حالتی را در زبان فارسی چندان نمی‌شناسیم. انگار در فعل ببوسانم کشف تازه ای رخ می‌دهد؛ کشفی در یک فعل با استفاده از قاعدۀ صرفی رایج در زبان. اما در فعل بسیرانم، (مرا وادار کن سیر شوم / مرا سیر کن) کشفی بدیع رخ نمی‌دهد. زیرا این تجربه در زبان پیشتر بوده و مأنوس است.
معنای نوواژۀ شاعر هرگاه در واژه‌های مترادف آن در زبان موجود باشد و نوواژه صرفاً یک صورت زبانی تازه‌ باشد، نوآوری از حد یک فراهنجاری لفظی فراتر نمی‌ورد و صورت تازه فاقد معنای افزوده یا اکتشافی است. در فعلهای بپروازان (بپرّان) بدرازان (دراز کن) تازگی صورت زبانی بیشتر جلب توجه می‌کند و معنای افزوده‌ای ذهن را برنمی‌انگیزاند.

در فعل "ببارانم" (مرا ببار) معانی تازه‌ای هست. دو گونه می‌شود این فعل را تفسیر کرد: الف) "بر من ببار" ب) مرا به باران تبدیل کن. این فعل معنای افزوده می‌سازد و قلمرو تازه‌ای از واژه است.
آنجا که شاعر گفته: "بیاورانم" [یعنی مرا بیاور؛ از "آوراندن"] با وجود ایجاز اما معنی افزوده‌ای در این ساخت متعدی ایجاد نمی‌شود اما همین فعل "بیاورانم" با معنای سببی (مرا وادار به آوردن کن)؛ معنای انفعال و تسلیم شاعر را در خود دارد. اگر می‌گفت "به من امر کن تا بیاورم"، یا "وادارم کن بیاورم" باز هم انفعال گوینده در فعل «بیاورانم» شدیدتر است . معنای بیشتر در صورت فشرده‌تر.
براهنی در شعرهای عاشقانه حالتی از شور و بیخودی دارد که تا انفعال و بی ارادگی در برابر عشق می‌کشد. معشوق سبب اصلی حالات و رفتارهای اوست. دو شخصیت اول شخص (راوی من) در دو رمان براهنی که من خوانده‌ام نیز همین حالات انفعال و وادادگی در عشق را دارند. البته در آن رمانها این فعل سببی چندان مشهود نیست. در رمان روزگار دوزخی آقای ایاز (انتشار1349 ش) راوی که ایاز غلام سلطان محمود باشد شیفته‌ و دلباخته‌ای است سخت منفعل و واداده. راوی اول شخص در رمان رازهای سرزمین من نیز سرهنگ جزایری مردی عاشق و منفعل است که از شدت انفعال در عشق همه چیزش را می بازد. قهرمان رمان، حسین تنظیفی نیز در عشق شیفته و دلداده است و منفعل. و البته که خاصیت عشق آن است که عقل و ارادۀ آدمی را می‌ستاند و زبانش را در هم می‌شکند به قول صائب:
حرف عشق از کسی درست آيد
که زبان شکسته‌ای دارد

#محمودفتوحی
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.

کلام نفسی

به حق‌شناس زبان‌شناس که می‌گفت زبان یک دروغ است.

اگر نبود دروغِ زبان
لبانت را می‌سوزانْد
«آن کلماتی که آتش انگیزد»
"ریگ آموی و درشتی راه او"
قرِچَّست بود زیر دندان
اگر نبود دروغ زبان

توفانِ زبان هرگز نخواهد وزید
و دماوند در لغت
ریزتر است از دانه‌ی اسپند

سرکه و ریواس
آب در دستگاه تلفظ می‌اندازند
وقتی دهان از تُرشینه خالی است

تُهی‌نامه است لغت‌نامه!
لغتی را خیس کرده هرگز
کتابِ فرهنگ ؟
به صفحه‌ی بعدی چسبیده هرگز
چسب؟

این لَزِج گرم و نرم
لغزان‌ترین امانتی است
که پنج نوبت مُعجزه‌ی غار را
بر حافظه‌ی شهر می‌کوبد.

تورنتو، ۱۷ ربیع الاول، نود و نه

ریختن در کمال

 


مگر می‌شود از ازلُ الآزال

ذرّه تا زُحَل از تو بجُنبد

و تو خود هیچ نجنبیده باشی؟

چگونه می‌شود!

 

نمی‌شود از عدم همه چیز را

به ماورایِ کمال برانی

و خود در صفتِ کمال

فروایستاده باشی تا ابَدُ الآباد

 ایستَنده‌ - بر این صفت که تویی-

                              کمالِ سکون است

 

که در کمالِ لطافت

      سیب‌های رسیده

                               می‌ریزند

چگونه می‌شود تو خود نریخته باشی!

 

تورنتو، فروردین ۱۴۰۰

خاتم النغمات پارسی: (به یاد استاد شجریان)

چَه چَهِ بال فرشتگان
که در لاجورد جانها فرو می‌پاشند
تنها از حنجرۀ تو برمی‌آید

از جهان جان می‌گیردت 
 می‌پیچدت در چنگ تار و نت
تا گوشه‌ای شوی از نغمات وجود
آوای هست و نیست
بی‌رنگ و بی‌نژاد
بی‌ هر اعتقاد

بی‌سعادت است که نمی‌نیوشدَت
سنگواره است که نمی‌خواهدت بشنود
سفیه است که نمی‌گذارد بشنویمت

نغمه‌های لاهوتی 
از جهان جان تو بالا می‌آیند


پیام‌آوری با اعجاز آواز
ویولون برابر کمانچه‌
بربط  در برِ دف
مضراب بر شانۀ تار 
همه ایستاده به تحریر وحی


اعجاز حنجرۀ پارسی
خاتمُ النغمات است
 
 

بیداد شجریان در گردنۀ آهوان

شوفر همانطور که تخمه می‌شکند با گوشۀ آویختۀ لُنگ قرمز دور گردنش، گوشه لبهاش را که پر نرمه تخمهاست پاک می‌کند و می‌پرسد: حالا کی هست ای شَجَعیان؟

من: شجریان! محمد رضا شجریان! خواننده‌س. توی برنامۀ گلهای زمان شاه با نام مستعار سیاووش بیدگانی اجرا داشته.

شوفر با نگاه پیچناکی به من و با تعجب می‌پرسد: خواننده؟ ای روزا خواننده و رقاص کجا بود؟ همه رو جمع کرده‌ن. کاباره ماباره رو بستن. ساز و مزقونا رَم شکستن. کجا خونده؟

من: جایی نخونده، نوار داده بیرون.

شوفر تعجبش بیشتر شده به شاگرد می‌گوید: قاسم بیبین

 

ادامه نوشته

قرانتینات (1-5): شوخیهای ایام قرنتینه

قرانتینات (1): قبله‌ی عالم در قرنطینه

اطباء زنجفیل و لیمون و الکل تجویز کردند برای دفع کرونا. یک مرض است تجار و طُلاب آورده‌اند از مملكت ماچین.

فرمودیم زودتر بخرند بیاورند. خریدارباشی خبر داد زنجفیل یک من ۳۰۰ هزار تومان. عجب! از گوشت گرانتر؟ الان سرشانه‌ی اصل اعلا را می‌دهند ۲۴۰ هزار تومان. خُلق همایونی‌مان تلخ شد. فرمودیم چوب در آستین زنجفیل کنند، پدر سوخته‌ی چُلاغِ بدترکیبِ بی‌ادب. دادیم پوستش را بکنند.

فرمودیم لیمو ترش را فلک کنند. بی‌ادبِ ریقوی زردنبو! آدم شده برای ما ! کیلویی ۶۰ هزارتومن؟ خودش را گوشت سردست اعلا خیال کرده، قرُمدنگ! گفتیم تبعید شود به عَمّان.

آخر سر فرمودیم قدری الکل بیاورند خُلق تلخ همايوني‌مان را شستشویی بدهد. گفتند یک استکان ۲۰ هزارتومن.

برخاسته، غضبناک، شخصاً بازار رفته ببینیم چه خبر است بيرون!؟
طهران به‌کل سوت و كور شده. با این خلوت، گرانی چه معنی دارد؟!

 

پرسیدیم: صدر اعظم! پس رعیت ما کجاست؟

عرض شد: رعیت نشسته‌اند منزل، تا وجود مبارک قبله‌ی عالم قرنطینه‌ شوند و کرونا عارض ذات اقدس همایونی نشود.

مزاج همایونی ما خوش شد از این نجابت و وفای رعیت ممالک محروسه‌ی ایران‌زمین.

خداوند نگاهشان بدارد برای ما. ان‌شاءالله.

 

قرانتینات (2): اخبارات شکاندن قرانتین در مشهد

 

چهارشنبه ۲۸ حوت،

در منزل بودیم مشغول نوشتجات و ملاحظه‌ی روزنامجات و اخبارات قرانتین کرونا در دور عالم و ممالک فرنگستان.

عصر دو از دسته گذشته، از نظمیه به تواتر با تلگراف خبر دادند در محروسه‌ی خراسان که یک جماعت الدنگ خودسر، قرانتین حرم مشهد الرضا را شکسته، داخل صحن و رواقها رفته، شعار داده‌‌اند که غلط کرده‌ اطباء، غلط کرده‌ طهران، غلط کرده‌ دولت، غلط کرده‌ صدر اعظم ....

پدرسوخته‌های قُرُمپُف! غلطی بدهیم نشانتان بدهند که مرغ هوا به حالتان بگرید! اهانت به مركز؟!

حکماً جرات نکرده‌اند که از صدر اعظم نیامدند بالاتر.

درب حرم سبط رسول الله را می‌شکنید پدر سوخته‌های بابی!؟  مملکت صاحب دارد.

 

‌ جناب صدر اعظم، مردک! رعیت را که سر هر ماه یارانه می‌دهی بهتر از این نمی‌شود، لابد فردا امرای ولاياتِ دولتِ عِلّیه را افسار زده، سوار شوند دور شهر بچرخند!؟

جناب ابولحسن خان اعتمادالدوله! این بود مشروطه!؟ این بود تجدد!؟ این بود ...

 

فرمودیم سرکرده‌های جماعت قرمپف را گرفته، آوردند، یکی حمزه‌خوان است و آن یکی قصه‌خوان. چشم ما روشن! مار در آستین پروده‌ایم.

نظمیه‌چی‌ می‌گوید اینها حُکماً عمله‌ی انگلیس‌اند یا اکره‌یِ آلِ سعود، یا بابیه.

والله این نظمیه‌چی از ارکان دولت علّیه بیشتر حالیش می‌شود.

گفتیم سبیل قرمدنگ‌تان را بکنند. پدر سوخته‌ها، تا بعد از این آتش بیار معرکه نشوید.

همان دم حکم به تنبیه و حصر شد.

 واژه‌نامه __________________

 

۱. قُرُمپُف: کسی را گویند که روز آدینه اهل و عیال را برداشته به شاه عبدالعظیم و شاهزاده حسن رود به تفرج. این صفت، مرکب از بلادت و وقاحت باشد (واژگان قاجار).

 

 

قرانتینات (3): عرض اخبارات قرانتین به محضر قبلۀ عالم

من میرزا حسن‌خان، عصر رفتم دربخانه، ذات همایونی در حوضخانه، خوابِ ناز تشریف داشتند. ماندم  بیدار شدند. مثل هر روز ترجمان روزنامچه‌ی پطرزبورغ را عرض کردم با تلگرامات و اخبارات کرونا در دور عالم:

 

•  ایطالی کل بِلادش را قرانتین کرده،

•  بریطانی مکتبخانه‌ها را بسته،

•  صدر اعظم  هولاند در حین خطابه غش کرده،

•  چند بیمار در هرات از شفاخانه گریخته‌اند،

•  جرمن حدود و ثغورش را با اوروپ بسته،

 

چُرت آلود و آروغ‌زنان پرسیدند: معین نکرده‌اند چند کرور نفوس باید بمیرند؟ عرض شد: خدا می‌داند قبلۀ عالم.

با دست اشارت فرمودند: بقيه خوانده شود.

ادامه دادم: «در ینگه دنیا، دونالد ترامپ اعلان اضطرار داد». تا نام آن ملعون خوانده شد، ذات همایونی غضبناک شده، فرمودند: «کرونای طاعون و وبا بزند این مردک تحریم‌چی قرمزکله‌ را. سقط شود این لجباز الدنگ!».

اعتمادالدوله و بنده و نوکرها همه گفتیم: آمین!

عرض کردم: پیشنهاد مددِ طبی هم داده به ایران.

 فریاد همایونی بلند شد: «گه خورده مردکۀ قُرُمساقِ منافق. مملکت خودش محتاج کمک همایونی ماست».

همه از خوف سر در گریبان فرو رفتیم تا دهن. سکوت ممتد شد.

قدری گذشت. ملیجک با قِر و قَمیش و بشکن بشکن پیش آمد که اگر قبلۀ عالم اجازت فرمایند جهت تلطیف مزاج همایونی قدری  کرونائیات قرائت شود.

ذات همایونی پرسیدند: «کرونائیات؟  دعای جدید است یا حرز و تعویذ؟»

ملک الشعراء پا پیش گذاشت و عرض کرد: قبلۀ عالم به سلامت باد!  کرونائیات، مضاحک وطنی است در باب مصائب اين مرض عالمگير به اسلوب مزاح.

 

با اشتیاق شاهانه فرمودند: خوانده شود! قرائت شود! شادي براي مملكت لازم است.

قرانتینات (4): نقض احکام قرانتين در بلد طهران

 

مخبر الدوله خبر داد دروازه‌ها تماماً بسته شد اما رعيت، احكام قرانتين را شكسته. گفتيم چند تا خاطي از اكابِر مملكت بياورند تنبيه شوند، عبرتی باشد براي رعیت.

هرچه لقب المُلک و المِلّه در بَلَدِ طهران یافنتد آوردند سعدآباد: اعتمادالدوله، معتمدالسلطنة، عمیدالدوله، عمادالدوله. رديف شدند، از يكايك استنطاق شد.

اول اعتمادالدوله را گفتيم: جناب ابولحسن خان! ماسک نزده، قرانتين را شكسته از خانه بيرون زده‌اید که چه بشود؟

با ناله گفت: قبلۀ عالم! خلاف به سمع عالی رسانده‌اند. بندۀ حقیر، تقصیر نکرده فقط صبحها خارج شده، قدري نان و پنير ابتياع نموده، قدمي زده، با رعايت بُعد مسافت با اهالي محل چاق سلامتي کرده، به خانه مراجعت نموده. همین.

بعد معتمدالدوله اسنتطاق شد؟!

به گریه افتاد مادرمردۀ فلک‌زده!

گفت: قبلۀ عالم! من روز مادر، رفته، شاخه گلي ابتياع نموده، براي محبوب خود برده، بالفور  برگشتم منزل.

با تشر فرمودیم: مردك! توی اين وبای فجیع چه وقت این کارهاست؟ لابُدّ معشوقه از دم در تعارفات نموده، دستت را کشیده برده داخل؟

گفت: خیر قربان! به جِقّۀ همایونی قسم نه. فقط از آن سوی اتاق دست بر لب مُحاذی هم نهاده ایستادیم.

با خنده فرمودیم: بیچاره! بوسه به پیغام نمی‌رود که.

 

خُوب! جناب عميدالملك! شما را چه شده؟ می‌زنید زیر قرانتین همایونی؟!

 

چاپلوسانه گفت: قبلۀ عالم به سلامت باد! بندۀ حقیر سراپا تقصير، جاي دوري نرفته! فقط قراری داده، هر شامگاه با اهل و عيال كالسكه نشسته، در خیابان دروازه دولت، دور دوری كنیم، ملزومات منزل ابتياع نموده، پا از كالسكه بر زمين نگذاشته مراجعت نماییم. آخر قربانتان گردم! ضُجرت و دلتنگي عيال زیاده از حد شده.

 

شنیده شد اهل اندرونی هم در خَفا می‌زنند بیرون. عورتینه عمرش را در اندرونی بوده حالا چه مرگش است؟ بماند همان داخل!

 

تشر زدیم به جماعت اکابر: پدرسوخته‌ها اين قسم اعمال، حُکماً خلاف احكام قرانتين است. وای به حال و روزتان!

 

همه با هم گفتند: قبلۀ عالم به سلامت باد! ما جملگي تابعِ اوامرِ عَرش‌مُطاعِ آستان همایونی هستيم. ما هنوز مطیع اوامر هفتۀ قبل هستیم که فرمودید این کرونا شوخی است. فرمودید امورات مملکت نباید معطل بماند. ما هم تبعيتِ امر همايوني می‌کنیم. ندانستیم فرمان همایونی تغییر کرده.

 

فرمودیم: همین‌طور است. خود ذات همایونی ما هم میل برون‌روی داریم این ایام. لکن ...

قدری مکث فرموده، گفتيم: مراقبت زیاد بشود! در انظار رعیت ظاهر نشوید، خُفیه بروید.

 

دیدیم از مستشار الدوله خبری نیست.  پرسيديم: كو مستشار؟

گفته شد  این سه هفته هيچ از خانه خارج نشده.

اعتمادالدوله گفت: مستاشر یک هوچي است. ادای فرنگی جماعت در می‌آورد.

آن ديگر گفت: در دلِ رعيّت خوف انداخته، بوق فرنگی گرفته دستش، از آشكوب بالاخانه بر سر رعیت فریاد زده، می‌ترساند که ایها الناس! کرونا وبای عالمگیر است، بترسید، قتل عام می‌کند.

ديگري گفت: اين مستشار، آدم مريض وسواس الخناس است. می‌خواهد به این بهانه، فرنگی جماعت را بکشاند داخل مملکت دروازه‌های مملکت را باز کند.

گفتیم: این آدم حتی روز عید هم به پابوس همایونی نیامده؛

 

معتمدالملک گفت: قربان خاک‌پای همایونی‌تان گردم، جان‌نثار، عرض کرده بود این مردک گستاخ شده، بفرمایید با آدمهایش حصرش کنند تا عبرت شود برای رعیت.

 

[پیشنهاد موضوع از مخاطب ارجمند کاروند، سرکار خانم مهشید گوهری]

 

قرانتینات (۵): تجویزاتِ خاصّه برای بیمار كرونا

 

«توی اندرونی همايوني هشتاد تا عیال و صیغه هست، صد تا کنیز و کلفت، چرا این حشرۀ ملعون نامرئی باید بزند به سوگلی همایونی ما؟ الان هفت شبانروز است بانوی اول مملکت، قرانتین شده!؟ عدالت الهی کجا رفته جنابِ شریعت السلطنه»؟

ناگاه نعرۀ ملوکانه برآمد: « چرا معطل کرده دکتر پولاک پدرسوخته ؟ این فرنگیِ کافر نمساوی (اتریشی) اگر تا شب جمعه، عشق همایونی ما را علاج نکند با همین شمشیر مُرصّع‌نشان از وسط شقّه‌اش می‌کنیم».

خواتين حرمسرا  صورت به شیشۀ اُرسی‌ها چسبانده، چشم درانده، تماشای صحن حرمسرا كرده؛ از لای درب استراق سمع می‌نمایند. قند در دلشان آب می‌شود: ایشاالله خانم فروغ السلطنه سقط شود، شاید من شدم بانوی اول مملکت! 

شریعت السلطنه گفت: خاطر ملوکانه آزرده مباد! یک پَرّه تربت مُعَلّا شفای عاجل می‌آورد فی الفور؛ مُجَرّب است.

ذات مقدس ملوکانه به جناب شریعت السلطنه فرمودند: «شما آدم دَهُم هستید توصیۀ تربت می‌کنید. برای اخوی خودتان تربت افاقه نکرد، بیچاره جوان به موت آجل مُرد». بعد پوزخندی فرمودند.

 

اصطبل میرزا، کالسکه‌چی همایونی می‌گفت: قبلۀ عالم بسلامت باد! نقل است، بادِ سشوار قاتل کروناست.

دکتر پولاك مشرف شد و تعظیم کرد.

 

ذات مقدس تعجب فرموده، پرسیدند: «باد شس‌وال!؟ اين دیگر چه شعبذه است؟»

 

اصطبل‌میرزا: قربانتان گردم! یک جِهاز الکتریک فرنگي است، باد داغ از خود خارج می‌کند. باد داغ می‌زند به اندرونی دماغ، آن جِنّ ملعون می‌پَرد بیرون.

 

اعتماد السلطنه گفت: بله، روزنامچۀ پطرزبورغ گفته از يك كرور رعیت چین دفع کرونا با چای داغ کرده‌اند. چایِ داغِ لب‌ریزِ لب‌دوزِ لب‌سوز، فی الفور علاج مي‌كند.

 

فرمودند: بروید آقا! یک هفته است جیران ما را بسته‌اند به آش داغ و شلغم داغ و جوشانده! غلط کرده پطرزبورغ با شس‌وال فرنگ.

 دکتر پولاک گفت این حرفها چيز است، چی گفت شما به فارسی؟ آهان! خُرافه! این علمی نیست.

خَمرُالدوله، ساقی درگاه ملوکانه گفت: قبلۀ عالم! روایت است که الکُل، صناعت محمد بن ذکریا (رحمه الله) حلّالِ تمام مشكلات است. مریض یک پِك زده، از بستر درآمده، پرواز مي‌کند.

پولاک گفت: اَلکهول؟! نه آقای ساقی! اَلکهول برایِ استریل، نه برایِ نوش. علمی نیست حرفِ شوما.

خادم الشریعه گفت: ذاتِ شاهانه آزرده مباد! در طبُّ الحاذِق روایت است که يك گُل پنبه به روغن بنفشه زده، إستِع......

 

نعرۀ همایونی تا سقف فلک رفت: بی‌ناموس! اهانت به شرف همایونی ما؟ شمشیر مُرصَّع‌نشان اجدادي را کشیده، آن بي‌ادب را تا سر در حرمسرا دنبال فرمودند.

فرمان داده شد، بگیرند بی‌ناموس را، بياورند.

ذات همايوني از غضب مثل مار بر خود پيچيده، فرمودند: «شيادِ حقّه‌باز!  عیال بیچاره‌اش را با همین روغن ملعون سقط کرد».

داستانهای کوتاه من را در کاروند بخوانید:

 

1.)   شاهنامۀ کوچک من 

 

2)    چروخ انگور

 

3)    سینمای هاجر جان

 

4)    بادگاه نوروزی 

 

5)    بهداشت دندان

 

6)  قرانتینات: شوخیهای روزگار ویروس کرونا (1398)


7) بیداد شجریان در گردنۀ آهوان (1399)

داستان کوتاه: چــُـــــــروخ

تا چند لحظۀ دیگر همه چیز نجس می‌شد: دیگهای بزرگ روی آتش،آتش زیر دیگها، کنده­ها و آب انگور، بخار نقره­ای آب انگوری که در هوای خنک آبان پریشان می‌شد. حتی دور تا دور دیگدانها تا فاصلۀ دو متر.کسی نباید نزدیک شود. آن صبح زود اما تصمیم داشتم نجس شدن آب انگور را از نزدیک ببینم. آبان موسم انگور چینی است از نیمه مهرگان «چروخ» راه می‌افتاد. چروخ حسین آقا در

ادامه نوشته

داستانک: سینمای هاجر جان

بعد نماز زن عمو دست محمد را گرفت و من و فریدون هم دنبالش توی تاریکی می‌دویدیم تا رسیدیم به جلوِ بهداری. توی میدان روی زمین پلاس و زیلو و خرجَواله پهن کرده بودندو مردم نشسته بودند رو به دیوار خانۀ «محمدحسن هاجرجان». پارچۀ سفیدی زده بودند به دیوار؛ همه رو به پارچۀ سفید نشسته بودند. مردها یک طرف و زنها یک طرف. پشت سر جمعیت، میز بهداری بود و رویش یک سفرۀ سفید. روی میز یک

ادامه نوشته

داستان کوتاه: بادگاه نوروزی

کم کم ریسمان‌های مویی بلند از خانه‌ها روی دست دخترها روانه‌ی باغهای اطرافِ ده می‌‌شد. عصر روز اول عید، زنهای جوان و دخترها دسته دسته می‎رفتند پای درختهای بلند گردو: درخت جوز روغنی، درخت جوز باصفت، و هر درخت جوزِ بلندی که می‌شد از شاخه‌های بلندش تاب انداخت. جامه‌های نُونَوار عید زیر درخت‌های بزرگ گردو حلقه می‌زدند. تابها آویخته و های و هوی دختران و ترانه‌های مخصوص بادگاه و فریادهای محلی در باغ‌های نوشکفته‎ی بهار می‌‌پیچید. حسن وقتی ریسمان را انداخت دور گردن شاخه‎ی بلندِ درخت پیر

ادامه نوشته

داستان کوتاه: شاهنامۀ کوچک من

تا سی و هفت نوروز پس از آن اسفند سیاه، آنقدر این حماسه را مشق کرده‌ام که دیگر یقینم شده وقتی همه از نیزار برگشتند من با عقل سرخ مانده‌ام تا امروز که آخرین سیزده‌بدر قرن چهارده خورشیدی است. توس مانند تمام شهرهای بزرگ جهان در قرنطینۀ یک ویروس انسان‌کُش است. نمی‌توانم بروم ماهی سرخ و سبزۀ نوروزی را به آبهای روان بسپارم. می‌رویم پشت بام هفت طبقۀ منزل دایی. توس آرام و استوار خوابیده: «شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟ شو وشیدایی انبوه هزارانت کو؟»
حماسۀ نیزار را برای دایی می‌گویم:

ادامه نوشته

داستان کوتاه :    بهداشت دندان

روی لباس رئیس پاسگاه همیشه لکه های عرق خشک شده بود مثل نقشۀ جغرافی روی دیوار کلاس پنجم که نم زده بود و روی دریای خزرش نمِ کاه‌گل یک ابر قهوه‌ای درست کرده بود.  بچه‌ها را در سرازیری تپه پشت مدرسه نشاندند مرتب توی صف. ما کلاس اولی‌ها جلوی همه نشستم روی خاک. خوب می‌توانستم از نزدیک همه چیز را ببینم.آقای مْدْیر، یک پاکت مقوایی از کیفش در آورد و از توی آن چیزی در آورد مثل یک

ادامه نوشته

دَری گونه‌ای است از زبان بزرگ پارسی

به دوست گرامی جناب دکتر قائم‌مقامی درود می‌فرستم که مقاله «دری و پارسی هرگز! پارسیِ دری آری» (1) را به دید انتقادی خوانده‌اند و نکته‌هایی بر آن گرفته‌اند. برخی خرده‌های ایشان، پذیرفتنی است مثل اغلاط مطبعی، و اطلاق فهلویات بر گویش شیراز و خطایم در ذکر موضع بیت نظامی در لیلی و مجنون؛ تذکار ایشان در باب ترک نبودن خاقانی هم قابل تأمل است؛ شخصاً به صرافت درستی یا نادرستی این موضوع نیفتاده بودم؛ هرچند سندی دال بر ترک نبودن خاقانی هم در دسترس نیست.[1] البته طرح این مسائل راه به مقصود ما نمی‌برد. همه می‌دانیم بسیاری از ترکان پارسیگوی، نامورانِ فرهنگ ایران و زبان پارسی بوده‌ و هستند.

منتقد محترم می‌فرمایند اران و آذربایجان دو منطقه‌اند؛ نُسلّم؛ اما هستند کسانی که آن‌ها را یک اقلیم دانسته‌اند. من جمله استخری که گفته است: «فامّا ارمينية و الاَرّان و آذربيجان فانّا جمعناها فى صورة واحدة وجعلناها اقليما واحدا» (الممالک و المسالک، ص 180). البته در نوشتۀ من «و آذربایجان» زاید است. این نکته‌سنجی‌ها در نقد ایشان ستودنی است و بر دیده می‌نهم. اما در دیگر موارد با ایشان هم‌رأی نیستم.

پیش از ورود به بحث لازم است خوانندگان ارجمند بدانند که مقالۀ « دری و پارسی هرگز! پارسی دری آری، » (بخارا 122) چنان‌که از نامش برمی‌آید در رد مدعای جدایی‌افکنانی نوشته شده که می‌گویند «دری» از «پارسی» جداست و می‌کوشند زبان پارسی را در افغانستان و ایران دو زبان جداگانه وانمود کنند.

اما در باب خرده‌های دکتر قائم‌مقامی

1. در باب ایران شرقی و خراسان و افغانستان: از واژۀ خراسان و افغانستان، نام امروزی آن‌ها را نظر داشته‌ام، زیرا مقاله برای مخاطبان رسانه‌ای نوشته شده است. آنچه ایشان دربارۀ جدایی ماوراءالنهر از خراسان بزرگ قدیم گفته‌اند امری است بدیهی، و موضوع مقاله نیست. بلکه مراد آن است که با اسناد نشان دهم پارسی دری به قول ایشان در «شرق ایران» رایج بوده است.

2. در مقالۀ من آمده است.  «در آغاز داستان لیلی و مجنون راوی داستان را «دهقانِ فصیحِ پارسی‌زاد» معرفی کرده است: دهقانِ فصيحِ پارسي‌زاد/ از حال عرب چنين کند ياد». من تصریح نکرده‌ام که راوی (دهقان فصیح پارسی‌زاد)، چه کسی است؟ نظامی یا دیگری ؟ خود جناب قائم‌مقامی هم می‌نویسند «احتمالاً خود اوست یا گاهی خود اوست». وانگهی که این موضوع هم، مسئلۀ مقاله نیست. همچنین مسئلۀ ترک بودن یا نبودن نظامی هم در متن مقالۀ من اصلاً مطرح نشده است.

3. ایشان بر من خرده گرفته‌اند که رضا براهنی را در شمار ماندگاران ادب پارسی در آذربایجان آورده‌ام. به گمان من براهنی که این روزها به تباه کردن شعر امروز فارسی و نیز پان‌ترکیسم متهم است، دست کم به خاطر رمان‌ها (به‌ویژۀ روایت انقلاب در رمان رازهای سرزمین من) و کتاب‌ها و مقالات انتقادی و نظری‌اش در ادبیات معاصر نسبت به بسیاری از همروزگارانش جایگاه برتری در تاریخ ادبیات پارسی خواهد داشت. تاریخ ادبیات فارسی نمی‌تواند بر نقش او در شعر و رمان و نقد ادبی معاصر چشم بپوشد. هرچند ما با دیدگاه‌های ادبی متأخر وی مخالف باشیم.

4. ایدۀ اصلی مقاله بنده در بخارا این است که «فارسی و دری دو زبان نیستند، بلکه دَری صفت است برای یک گونۀ رسمی و ادبی از زبان پارسی»؛ دری گونه‌ای است از زبان پارسی بزرگ و پر لهجه. اما ظاهراً منتقد محترم با این نظر مخالفند. این که ایشان پارسی دری را گونۀ معیار می‌دانند امری است مسلم. گونۀ معیار از نظر زبانی یک گونه است در میان گونه‌های دیگر. سخن بنده هم همین است که پارسی دری یک گونه است در درون  زبان پارسی که گونه‌های دیگر هم دارد. شواهدی هم هست مبنی بر این‌که بسیاری از پیشینیان ما دری را یک گونه (لفظ، لغت موجز) از زبان بزرگ پارسی دانسته‌اند:

الف) عنصرالمعالی (475 ق): « این بیت را به پارسی به لفظِ دری بگویم تا هر کسی را معلوم باشد».  (قابوس‌نامه، ص 99)

ب) همو: «اگر نامه پارسی بود پارسی مُطلق مَنبیس که ناخوش بود، خاصه پارسی دری که نه معروف بود». (قابوس‌نامه. ص 208).

ج) محمود حسینی به سال 899 قمری کتاب بلاغی  بدایع الصنایع را برای امیر علیشیر نوایی در هرات نوشت. در این کتاب آمده است «لغت دری که مُوجَزی است از لغات فارسی و مُنتهی از زبان عجم ... » (حسینی نیشابوری، 899 ق: 301). حسینی به‌روشنی نسبت پارسی و دری را بیان کرده است. دری موجزی (گونه‌ای)  از زبان پارسی است. چنان‌که خواهیم دید گونه‌های پارسی بسیارند.

د) حدود العالم، 372 ق: در شهرهای گرگان و استرآباد در شمال ایران امروزی، به دو زبان سخن می‌گفته‌اند یکی به لوترا استرآبادی و دیگری به پارسیِ گرگانی. (ص 144). اگر زبان اهل گرگان «پارسی گرگانی» باشد پارسی هراتی و پارسی شیرازی و پارسی رازی و ... هم وجود دارد و پارسی دری هم که میانجی همۀ این لهجه‌هاست.   

5. جناب دکتر قائم‌مقامی گفته‌اند «چنین نیست که فردوسی وقتی با اهل و عیالش حرف می‌زده پارسی می‌گفته (به لهجۀ طوس) آنجا که شاهنامه می‌سروده پارسی دری می‌گفته، معلوم است که چنین نیست». اما آیا غیر این بوده است؟ هنوز هم هست. دکتر قائم‌مقامی را دعوت می‌کنم که زبان آثار عطار نیشابوری را با اشعار گویش نیشابوری از دانهی نیشابوری شاعر قرن دهم (منقول در نفایس المآثر. تصحیح سعید شفیعیون) مقایسه کنند؛ همچنین نظم و نثر دری در آثار سعدی را با 18 بیت شیرازی‌ در مثلثات شیخ سعدی؛ و همچنین ابیات شیرازی حافظ؛ بوسحق اطعمه؛ شمس پُس ناصر، (ف 763ق) و نیز مثنوی کان ملاحت به لهجۀ شیرازی سرودۀ شاه داعی شیرازی شاعر قرن هشتم را با زبان دری آثار سعدی و حافظ مطابقت دهند؛ همچنین زبان متن المعجم شمس قیس رازی را با اشعاری که او به گویش رازی که در همان کتاب نقل کرده است و با قصیده‌ای در مونس الاحرار و قطعاتی چند در تذکرۀ مجالس المومنین و مجمع الفصحا به گویش رازی آمده است مقایسه کنند و تفاوت گویش‌های آن شهرها را با گونۀ دری بسنجند. آن شاعران و نویسندگان در خانواده با لهجۀ محلی سخن می‌گفته‌اند نه با گونۀ دری یا «پارسی کتابی» و «لفظ قلم».

6. زبان ایران‌شهری: گفته‌اند «ذهن بنده از فهم زبان ایران‌شهری هم ناتوان است»؛ ظاهراً زبان ایران‌شهری را از تبار نظریۀ ایران‌شهری یافته‌اند که در سپهر سیاسی کنونی مطرح است و از این رو آن را مناسبِ این مقال نمی‌دانند. البته ایشان از من واقف‌ترند که اصطلاح «ایران‌شهر» و «شهر ایران» و «ایران‌زمین» در متون کهن فراوان آمده است.

ایران‌شهر را از قول ابوریحان بیرونی چنین تعریف کرده‌اند: قال أبو الريحان الخوارزمي: إيرانشهر هي بلاد العراق وفارس والجبال وخراسان يجمعها كلها هذا الاسم، (یاقوت حموی، 626ق: در معجم البلدان) و نیز (ابن عبدالحق، 739 ق: در مراصد الاطلاع، 2/136، اعتماد السلطنه در مرآت البلدان، ص 177). خوارزمی (ف347 ق) در کتاب مفاتیح العلوم مرزهای ایران را چنین تصویر کرده است: «المرازبة جمع المرزبان وهم ما وَراء الملوك وهم ملوك الأطراف و مرز هو الحَدّ بالفارسية و مرزبان و هو صاحب الحد وكانت الفرس تسمى صاحب النهر، أعني جيحون مرز توران أي حد الترك وكان أهل خراسان يُسمُّونَه مرزَ ايران، أي حد العراق». (ص  137).

فردوسی در شاهنامه «شهر ایران»را 74 بار و «ایران‌زمین» را 104 بار آورده است. فرخی سیستانی در قصیدۀ ستایش کشورگشایی‌های محمود غزنوی را  از بلخ و مولتان، سیستان، خراسان، وصف کرده و این گستره را در شمار «ایران‌شهر» آورده است:

از پرستيدن آن شاه، که در ايران‌شهر           گردني ني که نه از منت او دارد يار (فرخی)

امیر معزی سلطان سنجر سلجوقی را شاه ایران‌شهر می‌خواند ایران‌شهر سراسر فتوحات سنجر را در بردارد از مرز توران تا انطاکیه.

دیدۀ گردون ندید از دودۀ سلجوقیان           زو مبارک‌تر به ایران‌شهر شاه و شهریار (امیرمعزی)

حافظ ابرو نیز حدود ایرانشهر را به نقل از المسالک و الممالک چنین وصف کرده: «و ایرانشهر از آب آمویه گویند تا آب فرات». (حافظ ابرو، 820 ق: 1/93).

 تعبیر «زمین پارسی‌گویان»[2] در سفرنامۀ ناصر خسرو به بحث ما کمک می‌کند. مضاف شدن زبان به سرزمین، حاکی از وجود زبان مشترکی میان مردمان ایران‌زمین است. اغلب کسانی که از مفهوم ایران‌ و یکپارچگی ایران سخن می‌گویند زبان پارسی را عنصر مشترک مهمی در هویت گروهی ایرانیان می‌دانند. پارسی دری زبان رسمی و میانجی در سراسر بلاد ایران‌شهر، یعنی از مرز جیحون تا مرز عراق بوده است. زبان مشترک ایرانی که نظامی از آن را دل زمین می‌نامد، زبان مشترک ایرانی که امیر هر ناحیتش را شاعران پارسی‌گوی، «پادشاه ایران‌‌زمین» و «شهریار ایرانشهر» می‌نامیده‌اند. اگر زبان مشترک این ایران‌شهر گسترده را پارسی دری ننامیم چه بنامیم؟ زبان ایران‌شهری واقعی‌ترین وصف برای پارسی دری است، تعبیری حقیقی و اصیل و دارای تبار. خلق‌الساعه و برساختۀ از مفاهیم امروزی نیست بلکه ریشه در واقعیت تاریخی و آگاهی اهل قلم در این سرزمین دارد.

7- دربارۀ زبان پارسی دری در عهد قاجار هم گفته‌اند: «زبان شعر یک چیز است و زبان دربار یک چیز دیگر». اما تذکره‌ها و اسناد و مکاتیب و تواریخ دربار قاجار گواه‌اند که اصطلاح «فارسیِ دری» تنها برای وصف زبان شعر عصر قاجار به کار نرفته است بلکه در متون منثور قاجاری هم این اصطلاح رایج است. در این دوره هم به گونۀ منشیانه و ترسلی و به سیاق گلستان و بیهقی می‌نوشتند. مثلاً اعتماد السلطنه (1250 ق) می‌نویسد: «چنان‌كه زبان پارسيان درى و اختلاف لسان مدى و پارسى دليل ديگر است بر مقصود ما نحن فيه». (مرآة البلدان 4/ ص 2072). نمونه‌های دیگر منشآت قائم مقام است به اسلوب گلستان سعدی و دیگر کتاب تاریخ و جغرافی دارالسّلطنة تبریز است تألیف شاهزاده نادر میرزا (1242-1303 ه.ق.)، نبیرة فتحعلی­شاه قاجار، که به اسلوب بیهقی نوشته است.

8.  نامعقول دانستن دوگانۀ زبانشناختی «گفتار» و «زبان» در باب دری و پارسی را به داوری صاحبنظران زبانشناسان می‌گذارم.

بخش دوم مقالۀ «دری و پارسی هرگز! پارسیِ دری آری» در شمارۀ آتی بخارا منتشر خواهد شد؛ اگر این بخش از نظر منتقد محترم می‌گذشت نقدشان از لونی دیگر می‌بود. برای ایشان و همۀ دوستداران زبان و فرهنگ ایران آرزوی تندرستی و شادمانی دارم.

منابع

ابن عبدالحق، صفيّ الدين عبد المؤمن بن عبد الحق ابن شمائل القطيعي البغدادي الحنبلي. (ف 739 ق). مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة والبقاع. بيروت: دار الجيل. الطبعة الأولى. 1412 ق.

الاصطخري الكرخي، أبو اسحاق إبراهيم بن محمد الفارسي. (ف  346 ق). المسالك والممالك.  بيروت: دار صادر.  2004 م.

اعتماد السلطنه، محمد حسن بن علی. (1250 ق). مرآة البلدان. تهران: دانشگاه تهران. (جلد /  ۴ص  2072)

حافظ ابرو، عبدالله بن لطف الله. (820 ق). جغرافیای حافظ ابرو. تصحیح محمدصادق سجادی. تهران: میراث مکتوب جلد ۱. صفحه ۹۳.

حدود العالم من المشرق الی المغرب. (372 ق). [مؤلف ناشناخته].  به کوشش منوچهر ستوده. تهران: طهوری. 1362 ش.

حس‍ی‍ن‍ی‌ ن‍ی‍ش‍اب‍وری‌، ع‍طاآال‍ل‍ه‌ ب‍ن‌ م‍ح‍م‍ود. (۹۱۹ ق). ب‍دای‍ع‌ ال‍ص‍ن‍ای‍ع‌. مقدمه و تصحیح‌ رح‍ی‍م‌ م‍س‍ل‍م‍ان‍ی‍ان‌ ق‍ب‍ادی‍ان‍ی‌؛ ویرایش ناصر رحیمی. ت‍ه‍ران‌ : ب‍ن‍ی‍اد

الخوارزمي، محمد بن أحمد بن يوسف، أبو عبد الله الكاتب البلخي ، (المتوفى: 387ق) .مفاتيح العلوم. المحقق: إبراهيم الأبياري. الناشر: دار الكتاب العربي الطبعة: الثانية.

عن‍ص‍رال‍م‍ع‍ال‍ی‌، ک‍ی‍ک‍اوس‌ب‍ن‌ اس‍ک‍ن‍در. (475 ق). ق‍اب‍وسن‍ام‍ه. ب‍ه‌اه‍ت‍م‍ام‌ و ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌ ی‍وس‍ف‍ی‌. تهران: ش‍رک‍ت‌ ان‍ت‍ش‍ارات‌ ع‍ل‍م‍ی‌ و ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌. ۱۳۶۶ش. 

 


[1] . ابیاتی از خاقانی که واژگان ترکی در آن است:

کو شه طغان جود؟ که من بهر اتمکي                 پيشش زبان به گفتن سن سن درآورم
مرا در پارسي فحشي که گويند                     به ترکي چرخشان گويد که سن سن
نايب تنگري توئي کرده به تيغ هندوي               سنقر کفر پيشه را سن سن گوي ننگري
ترک سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي        من گر نگه کردي به سوي من نبودي سوي من

[2] . و من در همه زمين پارسي‌گويان شهري نيكوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان نديدم، (سفرنامۀ ناصر خسرو)

صائب تبریزی و اخلاقیات ایرانی

به مناسبت دهم تیرماه روز صائب

صائب تبریزی ( 1000- 1087 ق) شاعر پر کار و بلندآوازۀ قرن یازدهم در شعرش آموزه‌های اخلاقی را بیش از  دیگر شاعران همروزگارش بیان کرده است. در روزگار وی گفتمان غالب شعر پارسی عموماً دغدغۀ مضمون‌سازی و کشف معنی تازه و تصویرهای نازک و شگفت شاعرانه داشت؛ شاعران، شعر را صرفاً برای خلق تصویرهای زیبا می‌سرودند. اما صائب مضامین تازه و معانی بیگانه و شگردهای مضمون‌سازی را برای بیان هنرمندانۀ اخلاقیات به کار گرفت. او ادعا دارد که تمام مصرعهای دیوانش صیقل دهندۀ زنگار قساوت از سینۀ 

ادامه نوشته

ادبیات معاصر در دانشگاه

 

محمود فتوحی در گفت‌وگو با ایبنا:

پذیرش «بی‌توجهی دانشگاه به ادبیات معاصر» آسان نیست

 تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۴۲
گزارشگر : مطهره ميرشكاري
 
 
محمود فتوحی می‌گوید: آنها که می‌گویند دانشگاه به ادبیات معاصر بی‌توجه است یا از واقعیت حاکم بر درون دانشگاه بی‌خبرند یا 
ادامه نوشته

منتشر شد: درآمدی بر ادبیات‌شناسی

 

ناشر: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
تاریخ و محل انتشار: تهران، دی‌ماه ۱۳۹۶
صفحات: 218
شمارگان: 500
قیمت 14000 تومان

 

ساختار کتاب درآمدی بر ادبیات شناسی

فصلهای شش‌گانۀ کتاب

‏1. صد سال ادبیات‌شناسی در ایران......................... ‏‏‏25‏
‏2. رشتۀ ادبیات فارسی در ترازوی نقد ..................... ‏55‏
‏3. از علم الادب به سوی ادبیات‌شناسی .................. ‏71‏
‏4. پژوهش در ادبیات ............................................ ‏111‏
‏5. فرایندهای حرفه‌ای در پژوهش ادبی .................... ‏137‏
‏6. کاربران دستاورد پژوهش‌های ادبی ‏ ................... 177‏
انجام سخن ‏....................................................... 197‏

مطالب شش فصل کتاب به این قرار است:

فصل‌های 1 و 2

ادامه نوشته

ادبیات و ارزش‌هایش

 

ادبیات با ارزش‌های یک جامعه دو گونه نسبت دارد: نخست این که ادبیات‌‌‌‌، سازنده و شکل دهندۀ ارزش‌ها و هنجارهای یک جامعه است. به تبع آن اثر ادبی، سرمایۀ فرهنگی یک جامعه است که هر چه زمان‏ می‌گذرد ارزش افزوده با خود می‌آورد؛ دوم این که آثار ادبی ناقل و حامل ارزش‌های یک اجتماع از نسلی به نسل دیگرند. پس ادبیات هم سازندۀ ارزش‌ها و شکل دهندۀ به هویت ملت است و هم حامل ارزش‌ها و نگاهدارندۀ هویت ایشان. به‌طور کلی نسبت ادبیات با ارزش‌ها در هر فرهنگی از دو منظر قابل طرح است:

یکی ارزش‌ها در ادبیات و دیگری .....

ادامه نوشته

واج‌های گم‌شدۀ فارسی

🎋واج‌های گم‌شدۀ فارسی 🎋

مشهور است که در زبان فارسی چهار واج (حرف) هست که در عربی نیست و آن چهار واج عبارتند از «گ ژ پ چ». اما طبق روایت حمزۀ اصفهانی (ف 360 ق) در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف» در زبان فارسی هشت واج بوده که در عربی قرن چهارم معادلی نداشته است، به این قرار:

https://t.me/karvandparsi/116

ادامه نوشته

«برای مدیران BBC که نمی‌دانند فارسی و دری یک زبان است نه دو زبان»

چند سالی است نهادها و گروههایی می‌کوشند تا با جداسازی تعبیر کهن پارسیِ دری، زبان کهن فارسی را دو شقه و بل سه شقه کنند و ساکنان «گسترۀ فارسیگویان» را در سه کشور افغانستان، ایران، تاجیکستان گرفتار ‏نزاعهای سیاسی بر سر زبان نمایند. اخیراً نیز بنگاه خبری BBC بخش فارسی افغانستان را در فیس‌بوک خود به بخش دری افغانستان تغییر داده است. اما این جدا سازی نوعی فتنه انگیزی است و خلاف واقعیت تاریخی.
دو واژۀ دری و فارسی از گذشته‌های بسیار دور هماره، در کنار هم

ادامه نوشته

شم ادبی سرمایۀ منتقدان و ویراستاران

شم ادبی از رهگذر خواندن مستمر شاهکارهای زبان حاصل می‌شود. اگر یک دانشجوی کتاب‌خوان در رشتۀ ادبیات فارسی‌‌، بتواند در طول ‏تحصیل خود با حدود صد متن برجسته از ادبیات کهن و معاصر انس بگیرد‌‌، بدون شک از شمّ زبانی و ادبی شاخصی برخوردار خواهد شد. ‏این شمّ زبانی و ادبی، او را در فهم زبان تاریخی، ادبیات‌‌، تاریخ اجتماعی و فرهنگ‌‌ ورزیده می‌کند. چنان که با شنیدن بخشی از یک متن ‏سبک‌دار می‌تواند تشخیص دهد که این صدا از کجای تاریخ ادبیات فارسی یا از کدام گفتمان و حتی کدام کتاب می‌آید؟ شمّ ادبی همان ‏چیزی است که متن‌پژوه، دستورنویس، ویراستار، سبک‌شناس، منتقد متن و بلاغت‌شناس سخت محتاج آن است. سرمایۀ اصلی ادیبان سنت‌گرا، ‏شم قوی ادبی بود ولی ادبیات‌شناسان امروزی غالباً به آن بی‌توجهند.‏

شم عبارت است از توانایی ادراک چیزی با سرعت و بدون نیاز به استدلال و سند یا اطلاعات پیشینی. ‏اصطلاح شمّ زبانی ‏ در زبان‌شناسی عبارت است از دانش ناخودآگاه نسبت به کاربردها و معانی ‏ساخت‌های زبان. این توانایی در اثر زیستن در زبان و خواندن و نوشتن و ممارست طولانی با زبان حاصل ‏می‌شود. شم ادبی ‏ هم مانند شم زبانی، نوعی توانایی است اما در درجاتی بالاتر از زبان روزمره. شم ادبی ‏عبارت است از دانش و آگاهی خودکارشده در ادراک شکل‌های هنری زبان. این توانایی در اثر خواندن ‏شاهکارهای ادبی و اُنس با «نمطِ عالی» و «اسلوب والای» سخن حاصل می‌شود ‏ و در کیفیت فهم اثر هنری و نحوۀ ‏گزینش‌‌‌‌، تشخیص و ارزیابی ادبیات و هنر بسیار دخیل است.

 

(از کتاب درآمدی بر ادبیات شناسی، زیرچاپ)

مصرع برجسته، میدان نازک‌اندیشی در سبک هندی

هفتۀ پیش این مقاله دربارۀ مصرع در سبک هندی منتشر شد.
تقدیم دوستان عزیز کاروند

📃مصرع برجسته، میدان نازک‌اندیشی در سبک هندی

چکیده
مصرع در مکتب نازک‌خیالی (سبک هندی) نقش ویژه و ارزش برجسته‌ای دارد چنان که شاعران برتر آن مکتب در بارۀ ‏صفات و ارزش و کارکرد آن سخن بسیار گفته‌اند‏. تنوع بحث در بارۀ مصرع و صفات آن در منابع قرن 11 و 12 به وضوح ‏نشان دهندۀ تقدم مصرع بر بیت در فن شعر سبک هندی است. گرچه مشهور است که در سبک هندی تمرکز بر بیت است ‏و تذکره‌ها در گزینش اشعار به تک بیت تکیه دارند؛ اما در این مقاله خواهیم دید که قالبِ اصلیِ تجربۀ شعری در مکتب ‏نازک‌خیالی، مصرع برجسته است و نه بیت. هدف این جُستار این است تا جایگاه مصرع برجسته را در مکتب نازک‌خیالی ‏بررسی کند و از طریق بازخوانی دیدگاه‎های شاعران همان زمان، ماهیت مصرع برجسته، ویژگیها، انواع و نقش آن را در ‏سپهر ادبی عصر صفوی بازشناسد. برای دسیتابی به این هدف با استخراج اوصاف، کارکردها، و ویژگیهای مصرع از سخن ‏خود شاعران به رده‌بندی انواع مصرع و بیان ویژگیها و کارکردهای آن می‌پردازد و با تحلیل استعاره‌هایی که شاعران برای ‏بیان ویژگیهای مصرع برجسته به کار گرفته‌اند‏ مفاهیم شاخص دربارۀ مصرع برجسته را شناسایی و تبیین می‌کند.‏


منشر شده در آخرین شمارۀ ویژه‌نامه‌ی شبه‌قاره فرهنگستان.

 

مصرع برجسته برگرد جهان خواهد دويد ‏


در این مقاله می‌خوانید:
- ماهیت مصرع برجسته
- وصفها و ویژگیهای آن
- استعاره‌سازی برای مصرع
- مصرع آه: گره‌خوردگی عاطفه و ایماژ
- مصرع برجسته: زمین غزل
- اندیشه در قامت مصرع

دریافت اصل مقاله از تلگرام کاروند پارسی

https://t.me/karvandpars

https://t.me/karvandparsi/91

صد سال ادبیات شناسی در ایران

از زمان تأسیس بخش زبان و ادبیات فارسی در دانش‌سرای عالی (1307ش) تا کنون نزدیک ده نسل از استادان بر کرسی‌های زبان و ادبیات فارسی دانشگاههای ایران تکیه ‏زده‌اند. ‏

 

ادامه نوشته

اندر گرایش‌سازی در رشتۀ ادبیات فارسی

چند سالی است در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی میل مُفرطی به برساختن گرایش‌های مختلف پدید آمده است. آنچه در ایجاد گرایش‌ها در رشتۀ ‏ادبیات فارسی رخ می‌دهد بعضاً با استانداردهای دانشگاهی تناسب ندارد. در گرایش‌سازی به ارکان لازم برای شکل‌گیری یک شاخۀ دانش توجه ‏نمی‌شود. برخی گرایش‌ها تنها به اعتبار موضوع (ادبیات عرفانی‌‌، غنایی‌‌، حماسی)‌‌، برخی به اعتبار نقش (ادبیات پایداری)‌‌، برخی به اعتبار شکل ‏‏(ادبیات روایی)‌‌، برخی به اعتبار زمان (ادبیات معاصر) متمایز شده‌اند. شرط لازم برای راه‌اندازی یک گرایش وجود منابع تخصصی کافی‌‌، ‏متخصصان زبده‌‌، زبان ویژه و کردارهای معین گفتمانی است. در دانشگاه برای تأسیس یک رشتۀ جدید علمی‌‌، نخست یک کرسی استادی ‏تأسیس می‌شود. صاحب این کرسی کسی است که در موضوع جدید دارای مرجعیت علمی است. او و شاگردانش به تحقیق در این ‏موضوع جدید می‌پردازند و دانش نوینی تولید می‌کنند. در اثر گسترش موضوع، ضرورت اجتماعی و اقبال به آن‌‌، دانشی جدید با برنامۀ ‏درسی معین، تشکیلات سازمانی با استاد و دانشجو شکل می‌گیرد.‏

مثلاً گرایش ادبیات غنایی - که برخی از دانشگاههای ایران در سطح دکتری دانشجوی می‌پذیرند - از اعتبار علمی چندانی برخوردار نیست. اصطلاح «ادبیات غنایی»‌‌، برای بازشناسی بخشی از ادبیات‌‌، مبهم است و به جای گره‌گشایی از کار انواع ادبی‌‌، دشواری می‌آفریند. در این ‏شاخه‌‌، کانون شناخت و موضوع اصلی قابل تعریف نیست. بسیاری از اغراض ادبی همچون عشق‌‌، عرفان‌‌، مدح‌‌، طنز و اقسام داستان در شمار ‏ادبیات غنایی هستند. ماجرای شعرغنایی در ادبیات غرب نیز، از منظر انواع ادبی نامشخص است. حد و مرزهای آن، موضوع و اهدافش به دقت ‏تعریف نشده است. آندره ولش در کتاب ریشه‌های شعر غنایی گفته است شعر غنایی را نمی‌توان یک گونۀ خاص شعری به شمار آورد زیرا ‏‏«شعر غنایی در نهایت بیشتر یک طرز متمایز از زبان (آرکائیک) سازمان‌بخش است تا یک ژانر ویژۀ شعری». ‏‎(Welsh, 1978: 21)‎‏.‏

(از کتاب درآمدی بر ادبیات‌شناسی،مبانی آموزش و پژوهش در ادب فارسی. آمادۀ انتشار)

 

بازار پر هیاهوی تصحیح نسخۀ خطی

 

این سال‌ها شاهد بحرانی در چاپ و انتشار متن‌های ادبی فارسی مهم هستیم. ناگاه در فاصلۀ یکی دو سال چند «تصحیح ‏‏» (1)‏ ‏ جدید از یک متن مشهور به زیور طبع آراسته می‌شود. گرچه میان اهل فن بر سر جزئیات کار مُصحّح ‏بحث و جدل‌های بسیار می‌رود، اما حقیقت آن است که وقتی هیاهوی میان مصحح و منتقد فرو می‌نشیند، می‌بینیم که ‏اتفاق علمی و فرهنگی مؤثری رخ نداده است. این چاپ‌های تازه از یک متن مهم و شناخته شده تنها در ‏چند مورد نسخه بدل با چاپ‌های پیش از خود تفاوت دارند، اما در عوض اغلاط مطبعی فراوان و اجتهادهای ‏ذوقی و شخصی نامستدل بسیار به ویراست جدید می‌افزایند. به همین دلیل به ندرت، ویراست‌های پیش از خود را منسوخ ‏می‌کنند. نمی‎توان پذیرفت که این بازنشرهای مکرر که با نام تصحیح تازه به بازار می‌آیند چیزی بر فهم ‏ما از سرشت متن، جایگاه تاریخی آن و از همه مهمتر نقشش در تاریخ اندیشه و فرهنگ می‌افزایند. با ‏وجود روش‌های نوین در زبان‌شناسی تاریخی و تحلیل پیکرۀ زبانی و ابزارهای رایانه‌ای، این بازچاپ‌های بازاری نه ‏از نظام زبانی و پیکرۀ متن، تصویر تازه‌ای عرضه می‌کنند و نه درک متفاوتی از متن و سرگذشت تاریخی آن برای خوانندگان ‏حرفه‌ای به ارمغان می‌آورند.‏
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1‏ . اصطلاح «تصحیح» متضمن این پیش فرض است که دستنویس‌ها غلط است و باید آن‌ها را تصحیح کرد. حال آن که کار متن‌پژوه، ‏تنها تصحیح اغلاط نیست بلکه وظیفۀ اصلی او تحقیق و تبیین علت خطاها ، افتادگی‌ها، افزوده‌هاست. او باید تفاوت لهجه، رسم الخط، ‏تصرفات ذوقی و دستکاری‌های ایدئولوژیک نسل‌های پسین را به روشنی و با اسلوبی روشمند گزارش دهد. اینها از وظایف محققی است ‏که خود را متخصص احیای متون کهن می‌نامد. در فرهنگ معاصر عرب به جای «تصحیح متن»، از دو اصطلاح «تحقیق النص» و «توثیق ‏النص» استفاده می‌کنند. این دو اصطلاح بر ماهیت کار متن‌پژوهی دلالت بیشتری دارد تا اصطلاح تصحیح. اگر به جای «تصحیح»، اصطلاح ‏‏«ویراست انتقادی» را به کار بریم متن‌پژوهان ناگزیر خواهند شد از بازنویسی سادۀ متن گامی فراتر نهند و به مطالبات نقادانۀ ما دربارۀ سرشت و ‏سرگذشت متن پاسخ دهند.‏

شاعر شدن چه مشکل

 

شاعر باید که بسیار بکوشد تا نشان فرهنگی بگیرد و نمایندۀ هویت مردم خود شود. او ناگزیر از رسیدن به سبک شخصی خویش است. سبک، عبارت است از اندیشه و صدا و رفتارهای همگن و همسویی که در تک تک شعرهای او پنهان است. سبک شخصی حتی به شعرهای ضعیف او هم هویت می‌دهد. صدای او وقتی مؤثر و ماندگار می‌شود که به مرکز فرهنگ (توافق عمومی خوانندگان) سوق داده شود. دریغا که این آرزو با سرودن ده یا بیست شعر خوب بر نمی‌آید. شاعر باید یک پیوستار کلامی ابداع کند به اندازۀ یک دیوان پنج هزاربیتی، یا چند دفتر شعر همصدا تا صدای او «متن‌واره» شود و خوانندگانش دهها شعر را همصدا و همسو و متعلق به یک متن بدانند. متن‌آفریدن راز توفیق او در مسیر شاعری است. شعرهای پراکندۀ شاعر باید اجزایی از یک متن بزرگتر باشند؛ متنی که به یک پدیدۀ فرهنگی و به یک  «توافق اجتماعی» بدل شود.
اگر بگوییم نیمی از باسوادهای ایران در هر دوره‌ای شعر می‌سروده‌اند گزاف نگفته‌ایم؛ اما تاریخ ادبیات فارسی پس از هزار سال کمتر از صد «متن شعری» دارد که با درجات متفاوتی نمایندۀ فرهنگ ایرانی هستند.

ادبیات‌شناسی، دانش آکادمیک ‏

یک رشتۀ دانشگاهی[1] ‏ (یا یک زمینۀ مطالعاتی) نظامی از یک دانش معین است که در سطوح عالی، ‏موضوع آموزش و پژوهش واقع شود. هر رشته (نظام) علمی آمیزه‌ای است از دانش ویژه، افراد، گروه‌ها، ‏سازمانها، طرحها، چالشها، مطالعات، زمینه‌های تحقیق و پژوهش، که سخت با یک موضوع علمی و یک ‏سازمان دانشگاهی در هم پیوسته است. یک نظام علمی دانشگاهی دست کم پنج رکنِ بنیادین دارد: ‏موضوع، روش‌، نظام نظری، زبان ویژه، تشکیلات سازمانی. ‏

‏1) موضوع: هر دانشی، یک موضوع ویژه دارد؛ یعنی چیزی را موضوع دانستن و پژوهیدن قرار می‌دهد. ‏در هر رشتۀ دانشگاهی یک پیکرۀ متراکم از دانش تخصصی وجود دارد که موضوع آموزش و پژوهش ‏قرار می‌گیرد. این پیکره، مخصوص همان رشته است و با دیگر رشته‌ها مشترک نیست. یک رشتۀ ‏دانشگاهی باید به روشنی بداند که موضوع دانشش چیست؟ هدف از آموزش و پژوهش آن دانش ‏چیست؟ در آن صورت است که قادر خواهد بود کارویژۀ علمی و مأموریت اجتماعی خود را توضیح ‏دهد. مشهور است که آن شاخۀ دانش که نتواند موضوع خود را تعیین کند یا قادر به توضیح موضوع خود ‏نباشد در دانش بودن آن باید تردید کرد.‏

‏2) روش: روش یک برنامه و طرح نظام‌مند است برای حركت از یك نقطه و رسیدن به یك هدف. به ‏بیان دیگر روش عبارت است از راهِ حلِ مسأله. روش‌شناسی هر علمی جزو مقدمات آن علم است و باید ‏در مقدمۀ آن علم تبیین ‌شود. در هر رشتۀ علمی، کار تخصصی معمولاً با روش و ابزارهای مشخصی انجام ‏می‌گیرد. یک رشتۀ علمی برای خود روش اندیشیدن، نحوۀ گردآوری اطلاعات، شیوۀ و ابزار حل مسأله ‏و روش پیشگیری از خطا را مشخص می‌کند. هر رشتۀ دانشگاهی، روش تحقیق خاصی منطبق با ‏ضرورتهای پژوهشی خاص خود را پرورانده است که گاه بسیار سخته و سنجیده است.‏

‏3) سامانۀ نظری: هر شاخۀ علمی دارای مبانی نظری و بینادهای تئوریک و معرفتی معین است که به مدد ‏آن می‌تواند انباشتۀ دانش تخصصی خود را به طور موثر سازماندهی کند. این مبانی نظری چشم‌انداز، ‏قلمرو، اهداف و فلسفۀ وجودی رشته را تعریف می‌کند. ‏

‏4) زبان ویژه: هر رشتۀ دانشگاهی از اصطلاحات خاص یا یک زبان فنی خاص استفاده می‌کند تا ‏موضوع پژوهش خود را نظام ببخشد. یک گفتمان دانشگاهی، نظام نشانه‌ای ویژهای از زبان را در قالب ‏اصطلاحات تخصصی می‌سازد و با آن فعالیتهای معین یا مأموریتهای مشخصی مانند آموزش دانشجو، ‏شگردهای آموزش و یادگیری، بذرپاشی برای رویش فکر، نشر و گسترش اندیشه و خلق دانش را ‏سازمان دهی می‌کند. ‏

5) تشکیلات سازمانی: یک رشتۀ دانشگاهی دارای مظاهر سازمانی معین است که در قالب برنامۀ درسی، ‏گروه‌های آموزشی، انجمنهای تخصصی، مجلات تخصصی نمودار می‌شود. از خلال این ‏سازمان‌یافتگی است که رشته قادر است با تمهید ابزارهای آموزشی ویژه، حیات خود را در میان نسلهای ‏بعدی تداوم بخشد.‏ ‏[2]

همۀ این مشخصات با هم یک رشتۀ دانشگاهی (دانش‌) را می‌سازند تا در حیطۀ دانش خود کارهای ‏تخصصی معینی را انجام‏ دهد و در این کارهای خاص، مقاصد روشنی را در مواجهه با موضوع خود دنبال ‏کند. مسئولیت، اهداف، و نقش اجتماعی و کارآمدی یک نظام دانش، کارویژه یا تخصص آن نظام را ‏روشن می‌سازد. ممکن است یک رشتۀ علمی همۀ ارکان پنجگانه را نداشته باشد. مثلا در رشتۀ ادبیات ‏‏(انگلیسی یا فارسی) یک پارادایم نظری یا روش واحد و یکپارچه‌ساز امکان‌پذیر نیست؛ یا موضوع ‏پژوهش ادبی ثابت و تعریف‌پذیر نیست. چنان که در همین جستار تنوع روشها و فرایندهای پژوهش را ‏خواهید دید. اما به هر حال نمی توان گفت که رشتۀ ادبیات یک نظام علمی دانشگاهی نیست.‏

رشتۀ ادبیات نیز چونان هر نظام دانشگاهی دیگری می‌تواند برخی از ارکان پنجگانۀ خود (موضوع، روش، ‏نظام نظری، زبان ویژه و تشکیلات سازمانی) را تعریف و تبیین نماید. روشن است که موضوع این دانش، ‏‏«ادبیات» و در ایران بطور ویژه «ادبیات فارسی» است.‏ ‏ این رشته مانند دیگر گفتمانهای دانشگاهی، موضوعِ ‏مشخص، دانش ویژه و روشهای معین برای شناخت موضوع خود دارد. آموزش و پژوهش در این رشته ‏نیز دارای اهداف معین، زبان ویژه است و دانش انباشته در آن نیز اعتبار و روایی مشخصی دارد. پس رشتۀ ‏ادبیات فارسی هم مثل دیگر نظامهای دانشگاهی می‌تواند موضوع خود را توضیح دهد و هم کارویژۀ خود ‏و هدف آموزش و پژوهش در بارۀ موضوعش را بیان نماید.

این رشتۀ دانشگاهی هم مأموریت علمی ‏ویژه‌ای دارد و هم چشم‌انداز فرهنگی و اجتماعی خاصی. اگر چه حد و مرز دانش تخصصی در این ‏رشته، گسترده و همپوش با دیگر دانشهایی مانند زبانشناسی و تاریخ است اما قلمرو علم الادب یا «علوم ‏ادبی» بطور سنتی شناخته بوده است. در یک قرن اخیر بر بنیاد قلمرو نسبتاً مشخصِ علم الادب، دو فعالیت ‏اصلی دانشگاهی در موضوع ادبیات یعنی آموزش و پژوهش با جدیت انجام گرفته است. اما با وجود اینها، ‏گفتمان ادبیات‌شناسی در دانشگاه در برابر پرسشهای جدی از سوی جامعه‌شناسی معرفت و روش‌شناسی ‏علم قرار دارد.

ما دست اندرکاران ادبیات‌شناسی باید به این پرسشها بپردازیم و موقعیت خود و دانشمان را بر اساس این ‏پرسشها بسنجیم و تبیین کنیم. از دیرباز نهادهای آموزشی و علمی دست اندرکار ادبیات، ماموریت خود را ‏در آموزش ادبیات و شناخت آن (کنشهای سوم و چهارم) منحصر ساخته‌اند. بنا بر این کار ادبی در دانشگاه ‏محدود شده است به آموزش یا پژوهش.‏[3]


 ‎1.‎‏ ‏academic discipline 

2. Krishnan, Armin. (2009). What are Academic Disciplines? University of Southampton. National ‎Centre for Research Methods. P. 12.‎

‏ 3. برای راه‌اندازی یک رشتۀ جدید علمی معمولاً نخست یک کرسی استادی تأسیس می‌کنند که اختصاصاً به آن موضوع جدید می‌پردازد. ‏صاحب این کرسی کسی است که در موضوع جدید دارای مرجعیت علمی است. در اثر گسترش موضوع و انباشت دانش و ازدیاد ‏پژوهشگران و دانشجویان به تدریج برنامۀ درسی شکل می‌گیرد و رشته دارای تشکیلات سازمانی می‌شود .‏