مستانه

ادب و عرفان و تاریخ پارسی

مستانه

ادب و عرفان و تاریخ پارسی

دگر مرا صدا مکن...

دگر مرا صدا مکن


مرا ز جام باده ام جدا مکن


که جام من به من جواب می دهد


به من کلید شهر خواب می دهد


درون خوابهای من توئی و دستهای مهربان


توئی و عهدهای استوار و هرچه هست،


عاشقانه پایدار


برو مرا صدا مکن


زکوچه خوابهای سایه پرورم


دگر مرا جدا مکن صدا مکن


چو سایه بگذر از سرم


مرا ز سایه های دوستی سوا مکن


چه حاصلی ز شمعهای بی فروغ


ز خنده ها ز بوسه ها


چه حاصلی


ز گفته های سر به سر دروغ؟


تو از روندگان راه عشق نیستی


تو نیستی ز دلشکستگان


بگیر راه خویش و تن رها کن از بلا چو من،


دل رمیده طالب بلا مکن


تن سلامتت به درد مبتلا مکن


مرا به قصه های کودکانه در شبان هول جدا مکن


از این غم قدیم از غم ندیم صدا مکن


دگر ترانه سر، درین شبان دیر پا مکن.


بخواب نازنین من بخواب ناز


که من تمام شب به جام و جان


جز این سخن نگفته ام


وفا کن ای دل جفا کشیده، باز


ولی وفا به یار بی وفا مکن!


#سیاوش کسرایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد